دوست دارم شاعر باشم
که وقتی شعرم نیاید
در امتداد این خط های سپید
و جاده های بی انتها
فقط شاعر باشم
که در این راه هزار بار رفته و برگشته
چنان شود
که در ازدحام تب نبودنت
برای چشمان تو
سکوت بخوانم
و خیره خیره
مردمان شهر پشت دریا را
به بکارت معتاد کنم
و بدینسان است
که تو ترک میشوی
من گم
خیال دست هایت هم
که وقتی شعرم نیاید
در امتداد این خط های سپید
و جاده های بی انتها
فقط شاعر باشم
که در این راه هزار بار رفته و برگشته
چنان شود
که در ازدحام تب نبودنت
برای چشمان تو
سکوت بخوانم
و خیره خیره
مردمان شهر پشت دریا را
به بکارت معتاد کنم
و بدینسان است
که تو ترک میشوی
من گم
خیال دست هایت هم
های ,باشمکه ,شاعر ,بکارت ,معتاد ,بدینسان ,شاعر باشمکه ,پشت دریا ,شهر پشت ,دریا رابه ,رابه بکارت
درباره این سایت